جمعه 31 فروردین 1403 - Friday 19 April 2024

چلّه نشین مقام والایت هستم بانو برای همیشه تاریخ …

چلّه نشین مقام والایت هستم بانو برای همیشه تاریخ …

 متنی بسیار زیبا در منقبت عقیله ی بنی هاشم ( س ) که در جشنواره کشوری « شکوه شکیبایی » ویژه آن حضرت مقام دوّم را از آن خود نموده است .

 

 

 

رسانه رسمی و کشوری ” رواپرس ” ، سرویس فرهنگ و معارف اسلامی ،

 

 

 

 

 

 

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا – به تجمّل بنشیند به جلالت برود 

 

چلّه نشین مقام والایت هستم بانو برای همیشه تاریخ …

روی ناقه عریان و بی جهاز در حالیکه چهل روز گذشته است و تا عمق وجودت پر از شکایت زمانه و روحت سبکبار و تسلیم ، کبوتر خیالت را پرواز می دهی …

… کبوتر در کوچه بنی هاشم روی بامی می نشیند که معطّر به نفس دلنشین « آل کساء » و یاران مباهله است ، با دو چشم کنجکاوی نظاره گر می شود ؛ تمام « عشق مادرانه » در دستانی است که با دستی دستاس چوبی را به حرکت در می آورد و با دستی دگر گهواره را با « زمزمه مادرانه اش » به گردش در می آورد . 

کودکی در آن آرام گرفته است که عالم ملکوت برایش تعظیم نموده اند و فُطرُس ملک به برکت قدوم متبرّک این نوزاد بالهایش را یافته ، صمیمیت و « عشق مادرانه » حکایت می کند ؛ سه روز روزه داری برای سلامتی ” دو نور دیده ” را و چون قُوتِ افطار به یتیم و اسیری بخشیده شده ، چشمان به ضعف و گودی گراییده و آن هنگام است که سوره ی مبارکه « دهر – آیه ی تطهیر » در شان مقام والایشان نازل می گردد و این یعنی اراده می کردید از بهترین آنچه در زمین و آسمان بود برایتان مقدور می نمودیم .

 

 

 

 

 

مادری با عشق ورزی الفبای « زندگی » و « انسانیّت » را به کودکان تعلیم می دهد و برای همسر عزیزتر از جانش تا پای جان مقاومت و ایستادگی می نماید و زخم « در » و « کبودی پهلو » برایش گوارا و شیرین است.

 

 

 

 

 

 

 

کبوتر با دو چشم کوچکش دستان به بند کشیده ای را می بیند که اگر ترس از تسلیم در برابر خالقش نبود عالم « ناسوت » و « ملکوت » را در ” بند » می نمود.

کبوتر از زخم جفا و کین زهرِ نوشانده شده به « سبط اکبر ( ع ) » نبی ( ص ) زخمی است ولی خود را می کشاند به « صحرای جنون » و به نظاره می نشیند همه عظمت را در برابر همه شقاوت و می بیند « خنجری » را معطّر شد به شمیم روح بخش « حنجری » که « بوسه گاه » خواهری پر مهر است.

از حالا قلب کوچک کبوتر به تپش افتاده است ولی کودکی با دستان کوچکش بال آن را التیام می بخشد و دست نوازش برآن می کشد ، « کودکی  » که عظمت دیدن « سر » نورانی  « پدر » روحش را ” عروج ” می دهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حالا پس از پیمودن یک عمر بیابان غمبار در چهل روز « حیرت » کبوتر خیال به سامان می رسد و آرام می گیرد ، چرا که هر چه دیده است فقط زیبایی و فخر بندگی بوده است و بس .

« بانو » به احترام عظمت بی انتهایت دست تعظیم و ارادت بر سینه نهاده و با تمام وجود تو را زمزمه می کنم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

***

 

زینب زینب زینب کنز حیا زینب کان وفا زینب
زینب زینب زینب درد آشینا زینب غرق بلا زینب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مطالب مرتبط

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *