انگار سالهاست میشناسیشان و هر جا نگاهت به نگاهشان گره میخورد احساس امنیت میکنی و دلت آرام میگیرد. دلت پر میکشد تا درِ یکی از این خانهها را بزنی و ببینی این شیرمرد در دامان کدام پدر و مادر پرورش یافته است! گاه پیرمرد یا پیرزنی تنها پذیرای تو میشود و گاه آنقدر دیر میرسی که دیگر کسی نیست تا در را برایت باز کند. با وجود همه کوتاهیها باید فرصتها را غنیمت شمرد و برای قدردانی از پدران و مادران شهدا در هر لحظه وارد میدان شد. گنجینههای ارزشمندی که بیشک نشستن پای صحبتشان هم درسآموز است و هم دل و جان را روشن میکند. خادمیاران کانون شهدای منطقه 14 آستان قدس رضوی هم تکریم خانواده شهدا را در برنامههای خود قرار دادند و تصمیم گرفتند سرکشی به خانواده شهدا را در اولویت برنامههای خود قرار دهند. برای انجام این عمل خداپسندانه بقیه کانونها هم به این قافله پیوستند تا دِین خود را نسبت به شهیدان ایران اسلامی ادا کنند. یکی از این دیدارها با خانواده شهید مهدی تعالی انجام شد. دیداری خاطرهانگیز که منجر به عملی خیر شد تا دل و جان مادر شهیدی را شاد کند.
بوی اسپند؛ عطر مهربانی
به واسطه شرایط سخت این روزها، خادمیاران رضوی علیرغم میل باطنیشان، با حداقل تعداد ممکن به خانه این شهید قدم گذاشتند. جمعی از خادمیاران منطقه 14 که همدل و همراه شده بودند تا در منزل این شهید بزرگوار حضور پیدا کنند. خانهای نقلی و جمع جور که مادر دریادلی در آن زندگی میکرد. به محض ورود، بوی اسپند و خوشآمدگویی شوکت خانم که مانند نامش زنی با صلابت و با ابهت بود در هم آمیخت و روح و جان را نوازش داد. خادمیاران در خانهای ساده و بیآلایش و کوچک که انسان بزرگی را به خود دیده بود نشستند. شوکت خانم هم با اینکه نشستن روی زمین برایش مشکل بود اما روی تنها مبل خانه ننشست و به رسم میهماننوازی روی زمین و کنار میهمانان نشست. مهر مادریاش را میشد با همه وجود حس کرد. مادری که خوشمشرب و با صفا بود.
پسر از زبان مادر
مادر از مهدیاش گفت. از اینکه متولد هفتم آذر 1346 بوده و بارها برای حضور در جبهه از پدر و مادر کسب اجازه کرده تا بالاخره توانسته رضایت آنها را جلب و همراه لشکر محمد رسولالله به مناطق عملیاتی عزیمت کند. مهدی بارها به مرخصی آمده بود اما نتوانست از جبهه دل بکند. دلش را به شهادت خوش کرده بود و سرانجام نهم مهر ماه 1361 در عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار زمین را به مقصد اعلی علیین ترک کرد. مهدی مانند اربابش زیر رگبار گلولههای دشمن در گودالی شهید شد و منطقه سومار شانزده سال امانتدار پیکر پاکش بود. بارها خانواده برای شناسایی پیکرش اقدام کرده بودند تا اینکه مهدی دل از خاک سومار کند و بیست و پنجم دی ماه 1377 به زادگاهش هجرت کرد تا انتظار پدر و مادرش را پایان بخشد. ردیف 97 قطعه 27 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران این بسیجی دلاور را در آغوش گرفته است. مهدی 15 ساله بود که برای شهادت آغوش باز کرد. تنها پانزده بهار را دیده بود. برای همه فهم و هضم این مسئله دشوار بود که مهدی و یارانش به چه چیزی رسیده بودند که در اوج شکوفایی از این دنیای فانی دل کندند و دست کشیدند. شوکت خانم نامههای جگرگوشهاش را آورد. نامههایی که انگار همین امروز به دستش رسیده بود. شهید تعالی در تمام نامههایش به نماز اول وقت و ذکر خدا و اهل بیت توصیه کرده بود. مهدی با بیان این عبارت که: «مادرجان همه میمیریم ولی چه بهتر که مرگ ما در راه خدا باشد. چه سعادتی از این بالاتر که انسان خونش در راه خدا بریزد؟ مادرجان اگر من شهید شوم میتوانم شما را در قیامت شفاعت کنم. مادر مهربانم افتخار کن که پسرت شهید میشود.» به شوکت خانم آرامش داده بود. در پایان این دیدار مادر شهید تعالی تابلوی چهره شهیدش را نشان خادمیاران رضوی داد. تابلویی که بنیاد شهید هنگام شهادت فرزندش به آنها اهدا کرده بود و در گذر روزگار دچار آسیب شده بود. چهره مهدی چه دلنشین و دوستداشتنی بود. به قول شوکت خانم مگر میشود آدم بهشتی را دوست نداشت؟ یکی از خادمان عکس شهید را از مادر گرفت و قول داد به زودی چهره شهید را نقاشی و تقدیمشان کند.
شهید او را انتخاب کرد
آن ملاقات به یادماندنی به پایان رسید و پس از آن، مسئول کانون هنر بلافاصله در گروه اعلام کرد که نیاز به یک نقاش برای طراحی چهره شهید تعالی دارند. یکی از خادمیاران کانون هنر که 15 سال سابقه نقاشی داشت، ابتدا بیتوجه از کنار این فراخوان گذشت. اما پس از یک روز برای طراحی پرتره شهید اعلام آمادگی کرد. در واقع شهید او را برای این کار باید انتخاب کرده بود. خانم نقاش بلافاصله اطلاعات شهید را با جستجوی اینترنتی استخراج کرد و بر سر مزار شهید در گلزار شهدا حاضر شد. شرح آن لحظات از زبان خودش شنیدنی است: «حدود یک ساعت به عکس حجله شهید زل زدم؛ طوری که فراموش کردم برایش فاتحه بخوانم! چیزی که باید در دل من اتفاق میافتاد رخ داد و ارتباط دلی من با این شهید بزرگوار برقرار شد. پس از این آشنایی شروع به کشیدن چهره شهید کردم.»
دیداری دوباره
کانون شهدا قرار دیگری برای اهدای تابلوی چهره شهید با شوکت خانم گذاشت. در یکی از روزهای پایان سال. این بار هم مادر رسم مهماننوازی را تمام و کمال به جا آورد. خانم نقاش تابلوی نقاشی شهید و بسته نمک متبرک آستان قدس رضوی را تقدیم مادر کرد. با دیدن چهره شهید مهدی نور امید و نشاط در چشمان مادر جوشید و روی گونههایش غلت خورد. انگار مهدی از سفری دور و دراز باز آمده و مادر او را در آغوش گرفته و قصد دل کندن هم نداشت. تسکینبخش دل تنگ شوکت خانم بوسیدن پرچم بارگاه ملکوتی حضرت علیبن موسیالرضا(ع)بود؛ آن هم در فضایی که نوای صلوات خاصه حضرت سلطان و مدح و ثنای ایشان فضا را عطرآگین کرده بود.
گزارشگر: فاطمه ذاکری-خبرنگار آستان نیوز از تهران
انتهای پیام