« خارق العاده ای ادبی » از فرهیخته ای گرامی ، سرکارِ بانوییِ ممزوج در مغناطیس حضرت « خُمس خامس آل عبا و اهل بیت عالی اعلی » در رثای حضرت « مهرِ درخشان عاشورا ابالفضل العبّاس علیه السلام » که ولو با اِبرام و به رسم ادب به پیشگاه ” مراد ” این اثر وزین ، از درج نامش در استنکاف ورزید.
رسانه رسمی و کشوری ” رواپرس “؛ سرویس فرهنگی و معارف اسلامی
و آغاز قلم فرسایی با « حسین » …
دلم عجیب هوایش را کرده بود وقتی پایم به حرم می رسد اشک از چشمانم جاری می شود ، نقطه عطف احساسم می شود قتلگاه و بین الحرمینش ، او که مجنون وادی عشق و فدایی کوی یار است مرا از خود بی خود می کند.
« آرام و قرارم » را از دست می دهم چنان می شوم همچون پَر کاهی رقصان که به هر سو در حرکت است ، گریزی نیست خود را به دست طوفان این عشق می سپارم در حالیکه ؛ ذرّه ذرّه در مسیر حرکتم گم می شوم تا پیدایش کنم .
« بودنی یا نبودنی هیچ از من » ، شش گوشه مرا با حرکت روز و شب همسو می کند گویا « طفلی » هستم که دست در ” دست با شکوهش ” گذارده ام ؛ همه توانم را به یاری می طلبم و دست به سینه در برابر « ضریح » می ایستم و ( س … … ل… … ا… … م ) سلام.
طعم دهانم شیرین می شود ، جواب دردم را چنان شربتی گوارا در دهانم می ریزند ؛ بیش از این تاب نمی آورم …
پادشاهی با این همه بنده نوازی کجای عالم پیدا می کنم مگر درگاه حسین ؟
… و حرم « عبّاس » آنسوی « بهشت » است درست رو به روی تماشایم .
باید رفت دید شوق پرواز تماشای من فلسفه اش همین است ” بی قراری ” « به سر دویدن » است ؛ دست از پا نشناختن ؛ ” بی قراری ” جلوه گاه شکوه روحانی است که مرا چنان با خود می برد.
امّا بگذار این « بندها ( ب…. … ن …. … د ها ) » را باز کنم چقدر پیچیده شده اند ، «« آقا »» باور کنید دست و پایم را ” گِره ” زده بودند « اسیر » بودم تا هیچگاه صفای روی «« شما »» را زیارت نکنم امّا این « بندها » را …
امّا این « بندها » را …
می خواهم با ” دستان ” « شما » همان ” دستانی ” که در « کربلا » معجزه کرد و « عشق » را جان دوباره بخشید ، همان ” دستانی ” که « عشق » را چون « سیمرغ » بر فراز « قلّه » ها داد.
همان ” دستانی ” که افتاد بر صفحه خاک «« مُهر وفاداری »» بزند ، می خواهم « شما » آزادم کنید آزاد و « رها از همه تعلّقات » .