شنبه 08 اردیبهشت 1403 - Saturday 27 April 2024

سلام بابا! نامه دختری به پدر شهیدش / ولادت مسعود مولای متقیّان حضرت علی ( ع ) و « روز پدر » بر هم وطنان عزیز مبارکباد { رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس ” }

سلام بابا! نامه دختری به پدر شهیدش / ولادت مسعود مولای متقیّان حضرت علی ( ع ) و « روز پدر » بر هم وطنان عزیز مبارکباد { رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس ” }

*فرزند شهید : مبادا حقیقت را فدای مصلحت کنید و با سستی و کاهلی در پاسداشت آرمان های انقلاب و حضرت امام(ره) گرد یتیمی را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانید.

 

 

رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس “ ( دارای مجوّز انتشار به 3 زبان انگلیسی ، عربی و فارسی از معاونت محترم اطلاع رسانی و مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ) ؛

 

 

” الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته علی ابن ابی طالب و اولاده المعصومین صلواه الله علیهم اجمعين “.

بدون مقدّمه ؛ 

از ساعتی قبل حسب وظیفه بر آن شدم با توجّه به بضاعت خویش و به مناسبت سالروز مولای متقیّان حضرت علی عالی اعلا ( علیه السّلام ) نیز « روز پدر » یادداشتی را تقدیم مخاطبان « جان ِ » این رسانه نمایم .

در همین اثنا دلنوشته ی « اسماء منصوری » دخترک نازدانه و فرزند دلبند شهید « هوشنگ منصوری » ( فرمانده بسیج نواحی مقاومت مناطق ریگ و الونی و مسئول تعاون سپاه شهرستان لردگان ) از اهالی روستای شهریار از توابع شهرستان لردگان استان چهار محال و بختیاری که در پنجم تیر ۱۳۶۵ به فیض شهادت نائل گردیده است ذهنم را مشغول ، بهتر دیدم در اوقاتی که بر حسب امری بسیار پسندیده هم وطنان فهیم و قدردان کشورم با شاد باش و تقدیم هدیه ای پدران آسمانی و زمین اشان را ارج می نهند ؛ نسبت به انتشار متن دلنوشته ی « اسماء خانم منصوری » که خطاب به پدر دلاور _ غیور و بی ادّعایش به رشته ی تحریر در آمده است اقدام نمایم ، متنی که در عین سادگی سرشار از جملاتی تکان دهنده است که صدها هزار بار سزاوار تعقّل و توجّه در خور می باشد ؛ عباراتی نظیر :

*مبادا حقیقت را فدای مصلحت کنید و با سستی و کاهلی در پاسداشت آرمان های انقلاب و حضرت امام(ره) گرد یتیمی را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانید.
*اگر امروز اینجا بودی می گفتی که «پایان جنگ، پایان مبارزه و ایثارگری نیست که دشمن هنوز در کمین است و با شبیخون فرهنگی می خواهد به اهداف شوم خود برسد.»
گفتنی است : « اسماء خانم منصوری » زمانی که بیشتر از دو ماه سن نداشته است پدر خویش را از دست داده است .
***

خدایا چنان کن سرانجام کار   تو خشنود باشی و ما رستگار 

جامعه شناس و عضو پیوسته انجمن جامعه شناسی ایران

کارشناس خبر از دانشکده صدا و سیما ، صاحب امتیاز رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس “

پژوهشگر و تحلیلگر مسائل منطقه آمریکای لاتین 

رضا عرب

سلام بابا!
امیدوارم حالت خوب باشد. این چندمین نامه ای است که برایت می نویسم ، چند وقت پیش وقتی به خوابم آمدی زمانی بود که با هم در مراسم بزرگداشت شهدای شهرستان شرکت و کلّی با هم درد دل کردیم ، خدا می داند که من چقدر خوشحال شدم ؛ مطمئنم الآن هم به حرف های دختر کوچکت گوش خواهی داد.

پدرجان! نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است ، نمی دانی این مدت چقدر به من سخت گذشته است ، عمویم خیلی سعی می کند جای خالی ترا برایم پر کند امّا… بگذریم.
وقتی از او می پرسم: «پدرم کجاست؟…» اشک در چشمانش جمع می شود و می گوید:
«یک روز جمعه، نزدیک ظهر خواهد آمد» و من برای آن که او را نرنجانم خود را راضی و خشنود نشان می دهم ؛ می دانم که او هم چون من تو را گم کرده است.
یک روز دیدم مادرم به همراه عمو در کنار صندوقچه ای که وسایل و لباس های رزمی ات را در میان آن نگهداری می کرد نشسته و گریه می کنند ، دلم سوخت آن قدر که پیراهن سبز حسینی ( ع ) و چفیه ات را برداشتم و بوییدم ، از عطر بوی لباس های به یادگار مانده ات من هم به گریه افتادم.
چقدر دلم می خواست مثل برادر و خواهر بزرگم لااقل چهره تو را دیده بودم و مثل آنها حداقل چند بار تو را در آغوش گرفته و از ته دل صدا می کردم… «بابا»… و حال تنها این عکس ها و چهره مظلوم و مهربان توست که جای خالی ات را برایم پر می کند.
راستش بابا وقتی هم سن و سالان خود را می بینم که دست پدرهایشان را گرفته اند کمی حسودی ام می شود ، آخر من هم دلم می خواهد در کنار تو و دست در دست تو آن قدر راه بروم که از نفس بیفتم ؛ چقدر شیرین است تنها با تو همه جا رفتن وهمه جا را دیدن.
پدر جان، وقتی شنیدم قرار است مراسم بزرگداشت شهدای منطقه و شهرستان به مناسبت گرامیداشت سوم شعبان تشکیل شود تا در آن از شما تجلیل به عمل آید با خودم گفتم، اگر خودت اینجا بودی حتما ناراحت می شدی و می گفتی «چرا من؟، بسیجیان سلحشور و قهرمان از من سزاوارترند.»
راستی شنیدم بسیجی ها، مجروحین و جانبازان را خیلی دوست داشتی و همیشه و در هر موقعیتی آنان را بر خود ترجیح می دادی ، وقتی خاطرات تو را از زبان همرزمان و همین بسیجیان می شنوم در ذهنم تو را می بینم که گاهی به یاری محرومان می شتابی ، گاهی رزمندگان گردان و دانش آموزان بسیجی را هدایت می کنی و گاهی به دیدار فرزندان شهدا و خانواده های آنان می روی ؛ کاش روزی نوبت به ملاقات من هم برسد.
راستی بابا چند وقت پیش برای بازدید از مناطق جنگی به جنوب رفته بودم ، آن جا همان طوری بود که در خواب بارها و بارها دیده بودم ، هنوز نخل های سوخته و بی سر به آسمان اشاره می کردند و محل مجاهدت ایثارگران و جانبازان، و پرواز و معراج شهیدان را نشان می دادند ، مشتی از خاک آن منطقه را برداشتم و بو کردم ، عجیب بوی تو را می داد ؛ از شوق وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و ثواب آن را به روح حضرت امام خمینی(ره)، تو و سایر شهیدان دفاع مقدس تقدیم کردم.
می دانم اگر امروز اینجا بودی می گفتی که «پایان جنگ، پایان مبارزه و ایثارگری نیست که دشمن هنوز در کمین است و با شبیخون فرهنگی می خواهد به اهداف شوم خود برسد.»
پدرجان! من امروز به همه اعلام می کنم که «مبادا اجازه دهید که بیرق اسلام بر زمین بیفتد ، مبادا ارزش های هشت سال دفاع مقدس را فراموش کنید. مبادا رهبر فرزانه انقلاب و چشم و چراغ فرزندان شهدا را تنها بگذارید و مبادا مدیون خون شهیدان باشید. مبادا حقیقت را فدای مصلحت کنید و با سستی و کاهلی در پاسداشت آرمان های انقلاب و حضرت امام(ره) گرد یتیمی را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانید.
بدانید که امروز فرزندان شهیدان، سربازان کوچک انقلاب و ولایت هستند و برای تحقق اهداف متعالی پدران شهیدشان حاضرند تا پای جان مقاومت و ایستادگی کنند.
پدرجان! اینک من و تمام فرزندان شهدا، به خون معطر و عظمت راه درخشان تان سوگند می خوریم که: «در ترویج آرمان بلند شما از هیچ مجاهدت و تلاشی دریغ نورزیم.»
والسلام
  
انتهای پیام

مطالب مرتبط

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *