شنبه 08 اردیبهشت 1403 - Saturday 27 April 2024

اخبار داغ

باز نشر یادداشت « حبیب اله مطهری فر » تحت عنوان « آقای فرماندار لاحق ! » / رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس ” : « جانا سخن از زبان ما می گویی ؛ دلاور »

باز نشر یادداشت « حبیب اله مطهری فر » تحت عنوان « آقای فرماندار لاحق ! » / رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس ” : « جانا سخن از زبان ما می گویی ؛ دلاور »

حبیب اله مطهرّی فر : 

* آقا « فاضل » اوّلا” به فرمایش امام راحل « عالم را محضر خدا و ناظر به اعمال خود بداند » ثانیا” علاوه بر نظارت دولت ، نظارت عموم مردم و رسانه ها را جدّی بگیرد.

* ایشان ( فاضل کارخانه ) باید خود را وقف همه آحاد مردم کند نه خدای نخواسته معدود سفارشی ها.

* آقای استاندار اخلاقا” بابت مشورت نکردن با خانواده های معظّم شهدا – ایثارگران و السّابقون انقلاب ، به پاکدشتی ها از جمله کسانی که طیّ دو دوره برای آیت الله رییسی ، رییس جمهور مردمی و انقلابی از جان و دل مایه گذاشتند بدهکار شده است و باید به نوعی با تالیف قلوب رنجش ها را بکاهد.

 

 

رسانه رسمی و بین المللی ” رواپرس “ ( دارای مجوّز انتشار به 3 زبان انگلیسی ، عربی و فارسی از معاونت محترم اطلاع رسانی و مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ) ؛

به گزارش گروه سایر رسانه های دفتر شهرستان پاکدشت ( استان تهران ) این رسانه ، « حبیب اله مطهری فر » مدیر مسئول نشریه نشریه و پایگاه خبری « صالح » در یادداشتی ( به شرح ذیل ) تحت عنوان « آقای فرماندار لاحق ! » نوشت :

 

 

 

 

همولایتی مان آقای « محسن اردستانی » در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری ، فرماندار سابق و آقای « فاضل کارخانه » هم فرماندار لاحق شد.

 

 

 

این که گفته می شود چرا چنین و چنان شد نه ثمری دارد و نه به صرفه و صلاح جامعه است ، هر چند آقای استاندار اخلاقا” بابت مشورت نکردن با خانواده های معظّم شهدا – ایثارگران و السّابقون انقلاب ، به پاکدشتی ها از جمله کسانی که طیّ دو دوره برای آیت الله رییسی ، رییس جمهور مردمی و انقلابی از جان و دل مایه گذاشتند بدهکار شده است و باید به نوعی با تالیف قلوب رنجش ها را بکاهد ؛ بگذریم.

از آن جا که نگاه ها باید به آینده باشد اینک نصیحتی مشفقانه در قالب دو خاطره با میهمان یا مستاجر چند ماهه یا یکی دو ساله شهرستانمان ضرورت دارد تا به قول سعدی گفته شود « من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم / تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال » .

 

 

 

شهیدان « عند ربّهم یرزقون » از راست به چپ ؛

شهید علی و شهید اسد اله کردبچه 

 

و امّا خاطره نحست :

زمانی که پاکدشت بخشی از بخش های شهرستان ورامین محسوب می شد چند صباحی از بخشدار شدن آقای محمّد ایرجی می گذشت که او به اتّفاق چند تن دیگر از عناصر اداری به منزل و دیدار خانواده شهدای کردبچه آمدند آقای ایرجی پس از معرّفی خود و همراهان از پدر معظّم شهیدان مرحوم مغفور آقای حاج « رحمت اله » پیشکسوت انقلابی و از نمایندگان « قُراء پنجگانه » در موضوع « خلع ید اوقاف از قُراء » خواست که وی را نصیحتی کند.

آن مجاهد فی سبیل الله که به حُریّت ، آزاد منشی و صراحت لهجه شُهره بود با این اصل که شما میهمان ما هستید و نصیحت میهمان شرط ادب نیست امتناع کرد امّا بخشدار تازه نفس مکرّر اصرار نمود و در نهایت الحاح گفت : « حاج آقا اگر می خواهید من را خوشحال کنید هر چه در دل دارید به زبان بیاورید » .

پدر معظّم شهدا ابراز داشتند : « من که سواد ندارم امّا حالا که اصرار می کنین عرض می کنم که شما با یک « دوزاری » آمده ای و با یک « دوزاری » هم خواهی رفت ، پس یادت باشه که مغرور نشوی و خودت رو نگیری ؛ هر که هستی و هر چه هستی اگه واقعا” آبروی دنیا و آخرت رو می خوای خودت رو وقف همه مردم کن نه عدّه ای خاص و دور بری ها » .

آقای ایرجی که این نکته را شنید خنده بلندی کرد و از جا برخاست و صورت و پیشانی حاج آقا را بوسه باران کرد و دوباره سرجایش نشست و گفت: « حاج آقا درود بر شما ، همین بوده که شهید پرور شده ای ؛ قصّه دوزاری را هم بفرما » .

آن وقت یا قبلش سکّه دو ریالی در تلفن های معابر شهری می گذاشتند و تماس می گرفتند ، حاج آقا با این قرینه گفت : « با یه تلفن “دوزاری ” آمده ای و با یه تلفن ” دوزاری ” هم خواهی رفت » .

خاطره دوّم :

یکی از فرمانداران پاکدشت که در زمان انتصابش شهر را پر از پلاکارد _ حُسن انتصاب ، … شایسته ، … به جا ، با کمال مسرّت … ، … مسرّت بخش ، … نوید بخش ، … امید آفرین ، و … ؛ در پایان مراسم معارفه اش هم با تاج گل ها و گلدان های اهدایی بلند بالاها را با کامیونت به فرمانداری حمل نمودند در زمان تودیع همان مقام که یک ساعتی عنوان سابق به اسم و رسمش افزوده شده بود در گوشه ای از راهروی سالن اجتماعات شهدای دانش آموزی یکّه تنها جماعت میهمان نواز ( ؟ ! ) را که دور و بَرِ فرماندار جدید حلقه زده و مشایعتش می کردند متحیّرانه به تماشا ایستاده بود.

نگارنده علیرغم تفاوت نظر در مشرب سیاسی با او که در تقسیم بندی های سیاسی اصلاح طلبش می خواندند به طرفش رفته و از تلاش های دور مسئولیتش قدردانی کرد تا به نوعی به او دلداری دهد.

وی تشکّری کرد و ضمن بیان این که می بینی رفقا چطور مرا تنها گذاشته اند ؟! خوب یا بد با کنایه گفت : « به خدا قسم پست و مقام ارزش نداره ، مثل لُنگ می مونه ، یه وقتی به کمر دیگری بسته بود ، اونو واکردن و به کمر من بستن ، حالا از کمر من باز کردن و به کمر دیگزی بستن ؛ چار صباح دیگه از کمر این آقا باز می کنن و به کمر دیگری می بندن ، بیچاره اون که به لُنگ دل خوش کنه » .

حاصل و مقصود خاطرات :

امید است آقا « فاضل » اوّلا” به فرمایش امام راحل « عالم را محضر خدا و ناظر به اعمال خود بداند » ثانیا” علاوه بر نظارت دولت ، نظارت عموم مردم و رسانه ها را جدّی بگیرد و انشاالله الرّحمن چون نامش از فضل و کمال بالا برخوردار باشد و سخن پدر معظّم دو شهید و جند رزمنده را مدّ نظر قرار دهد که او هم با یک « دوزاری » آمده و با یک « دوزاری » هم خواهد رفت ، پس باید خود را وقف همه آحاد مردم کند نه خدای نخواسته معدود سفارشی ها که پاشنه آشیل و چشم اسفندیار او خواهند بود.

انتهای پیام

 

 

 

مطالب مرتبط

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *